آموزش موسیقی هنوز کمابیش جایگاه تثبیت شدهای در برنامه درسی مدارس دنیا ندارد. گرچه در بعضی موارد سیستم آموزشی اروپا متفاوت است و کودکان براساس علاقهی شخصیشان میتوانند به یادگیری موسیقی بپردازند. با این حال کماکان در اکثر کشورهای جهان مدرسان و دستاندرکاران موسیقی در جستجوی توجیه لزوم گنجاندن آموزش موسیقی در برنامهی ثابت درسی مدارس در کنار ریاضیات، جغرافی و تاریخ هستند. این تلاش تنها برای منافع شغلی موسیقیدانان نیست و دلایل و پشتوانههای علمی و آموزشی محکمتری دارد. با توجه به پیشرفت تکنولوژی درسالهای اخیر که منجر به تولید ابزارهایی دقیقتر برای مشاهده و بررسی فرآیندهای مغزی و حرکتی انسان شده است و با در نظر گرفتن یافتههای علم روانشناسی در زمینهی چگونگی شناخت، ادراک و یادگیری انسان، نقش فعال و غیرقابل اغماض موسیقی در یادگیری و پرورش ذهن بیش از پیش آشکار گشته است.
یادگیری و اجرای موسیقی یک فرآیند تک بعدی نیست که بتوان آن را تنها درحوزهی شنوایی مطالعه کرد. مواجهه با موسیقی چه در هنگام شنیدن، چه در هنگام یادگیری و اجرای آن فرآیندی چندبعدی است که مناطق مختلف حسی، حرکتی و حتی بینایی را درگیر میکند. بهویژه در هنگام یادگیری و اجرای موسیقی اندامهای حرکتی و قوهی بینایی و مراکز کنترلی و ارزشیابی مغز ما علاوه بر اندام و مناطق شنوایی درگیر هستند.
توضیح فرآیند و پردازش چندبعدی موسیقی فراتر از بحث این مقاله است. پیشتر دربارهی عدم حضور موسیقی در برنامههای درسی پایه گفتیم و جای خالی آن در عرصهی آموزش و پرورش. اما اگر موسیقی در این برنامه گنجانده شود نقش و برداشت والدین از یادگیری موسیقی فرزندانشان چیست؟
در ایران در یک دههی اخیر یادگیری موسیقی نقش پررنگی درمیان طبقهی متوسط و مرفه جامعه یافته است که امریست بسیار قابل توجه و تحسین. مادران و پدران یادگیری موسیقی را بهعنوان یک فعالیت آموزشی فوق برنامه در زندگی کودکانشان میگنجانند، برای یادگیری موسیقی در کلاسها ثبت نام میکنند، سازهای مختلف خریداری میکنند و در قبال آن انتظارات مشخصی از کودکانشان و مدرسان موسیقی دارند.
گرچه استقبال از یادگیری و آموزش موسیقی پدیدهایست در خور ستایش اما انتظارات و دورنمای والدین از آموزش فرزندانشان گاهی از تواناییهای فرزندان و پتانسیلهای جلسات آموزشی فراتر می رود. گاهی مشاهده میشود که والدین انتظار دارند که کلاسهای موسیقی از فرزندانشان 'یک موسیقیدان' حرفهای بسازند و فرزندانشان توانایی اجراهای حرفهای را داشته باشند.
برای روشنتر شدن این مشکل میتوان از موارد مشابه آموزشی مثال زد؛ فرزندان در مدرسه به یادگیری ریاضیات، ادبیات، جغرافیا و فیزیک میپردازند. آیا والدین از فرزندانشان انتظار دارند که در ازای گذراندن سالهای متمادی دروس ریاضی، ریاضیدان شوند؟ یا نویسندهی حرفهای و یا مورخ؟ گرچه یادگیری هرکدام ازین زمینهها برای زندگی بزرگسالی فرزندان ضروری و حیاتی است، اما برای مثال نمیتوان از همهی دانش آموزان انتظار 'ریاضیدان' شدن داشت. یادگیری ریاضیات، تاریخ، ادبیات، فیزیک و بقیه ی دروس به منظور فراگیری یک دانش عمومی و کلی و بالا بردن مهارتهای ذهنی و زندگی فرزندان صورت میگیرد و در نهایت نتایج و مشاغل و تخصصهای فرزندان حتی با توجه به استعدادهایشان در زمینههای خاص بسیار متنوع ومتفاوت خواهد بود. برای مثال هر کودکی باهوش ریاضی بالا ، لزوماً ریاضیدانشدن را انتخاب نخواهد کرد.
موسیقی نیز چنین است؛ هدف ازآموزش و یادگیری موسیقی 'موسیقیدان حرفهای شدن' نیست و درواقع نمیتواند باشد. موسیقی میتواند به عنوان یک مادهی آموزشی مهارتی، ذهنی و فرهنگی و از همه مهمتر پرورشی درنظر گرفته شود. جدا از تفاوتهای فردی کودکان و نوجوانان در یادگیری و اجرای موسیقی و بدون در نظر گرفتن استعدادها و توانمندیهای خاص و عمومی آنها نمیتوان از همگان انتظار 'اجرای بینقص و حرفهای' موسیقی را داشت و البته که 'اجرا' تنها هدف و غاییترین دستآورد موسیقی نیست. محدود کردن موسیقی به اجرا در حقیقت دستکم گرفتن موسیقی به عنوان یک پدیدهی تکاملی، تاریخی و باستانی انسانی است. گرچه کیفیت سیستم آموزشی در موسیقی بسیار مهم است، اما ارزیابی این کیفیت الزاماً از طریق 'اجراهای موسیقی' آنگونه که امروزه در ایران رواج یافته است امکان پذیر و معقول نیست. برای ارزیابی کیفیت یادگیری موسیقی میتوان به ارزیابیهای دیگری نیز پرداخت. برای مثال میزان رشد و پیشرفت تواناییهای ذهنی، حرکتی و مهارتی فرزندان یکی از روشهای ارزیابی است. در یادگیری نواختن موسیقی مغز حرکات و فرآیندهای ذهنی همزمان باهم را میآموزد، فرآیندهایی که شاید تنها در بعضی ورزشها قابل یادگیری باشند. در یادگیری موسیقی کودکان تمرکز شنوایی و بینایی همزمان را میآموزند و درعین حال میآموزند که چگونه خود را با اصواتی که در گروه نوازی میشنوند 'هماهنگ و همزمان' کنند.
درآخر و شاید مهمترین بعد موسیقی به عنوان یک پدیده انسانی و فرهنگی، انتقال فرهنگ و تشریک مساعی است. کودکان در فرآیند یادگیری دسته جمعی موسیقی تشریک مساعی، همذات پنداری و همراهی با همنوعان را میآموزند. یاد میگیرند که احساساتشان را 'بیان' کنند و احساسات دیگران را با همذات پنداری درک کنند. آموزش موسیقی می تواند در رشد خلاقیت و تجسم تصویری و روایی کودکان موثر واقع شود.
شاید بهتر باشد کمی در انتظارات و دیدمان نسبت به آموزش، یادگیری واجرای موسیقی تجدیدنظر کنیم و دریابیم که دانستن موسیقی امری فراتر از صرفاً 'توانایی نواختن یک ساز' است. آموزش موسیقی ابزاری مؤثر در پرورش ادراک و شناخت انسانی است و موسیقی میتواند نقشی مهم درروند تکامل انسان داشته باشد.